پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید.
او تمام قدرت باقی مانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد.
همان طور که به دیوار تکیه داده بود، آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد.
او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا این که همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند.
او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است. سپس مجددا دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت:
دست نزن، آن ها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام !
اﺯ یکی ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻦ ﭼﻨﺪﺗﺎ بچه ﺩﺍﺭﯼ؟
ﻣﯿﮕﻪ: ٤ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ
ﺍﻭﻟﯽ : ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺑﺮﻕ
ﺩﻭﻣﯽ : ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻣﻌﻤﺎﺭ
ﺳﻮﻣﯽ : ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺍﯼ ﺗﯽ
ﭼﻬﺎﺭﻣﯽ : ﺩﺯﺩ
جوکهای جالب و خنده دار جدید
تنهاتفاوتم با بچگیم اینه که اون موقع ها پستونک میذاشتم دهنم تا آروم شم
.
.
الان هندزفری میذارم تو گوشم ادامه مطلب ...
ﭘﺴﺮﻩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﺪﻣﺖ .. ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺭﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺩﻡ ﺩﺭﻩ ﺣﯿﺎﻁ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ! ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ؟؟ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻭ !!! ﻃﺎﻗﺘﺸﻮ ﺩﺍﺭﻡ !! . . ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺗﻮ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻦ !!! . . ﮐﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﯿﺮﻭ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﯿﮑﻤﻢ ﺭﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻏﻤﺒﺎﺩﮔﺮﻓﺘﻪ !!!! ﺩﺍﺩﺍﺵ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ !! ﺑﺎﺑﺎ ﻃﻮﺭﯾﺶ ﺷﺪﻩ ؟؟؟ ﺑﮕﻮ !!! ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺗﻮ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻪ !!! . . . ﺭﻓﺘﻢ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﯾﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﻪ !!!! . . . ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎ !!! ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭼﺶ ﺷﺪﻩ !!! ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ، ﺑﺎﺑﺎﻡ ﯾﺪﻓﻌﻪ ﺯﺩ ﺯﯾﺮﻩ ﮔﻮﺷﻤﻮ ﻭ ﮔﻔﺖ : . . . . . . . . ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺧﺮ !!! ﺭﻓﺘﯽ ﺧﺪﻣﺖ !!!! ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﯾﺶ ﺗﺮﺍﺷﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺩﯼ !!