عاشقان حسین (ع)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)
عاشقان حسین (ع)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)

الا بذکرالله تطمئن القلوب


http://uupload.ir/files/w7pm_%D8%A7%D9%84%D8%A7_%D8%A8%D8%B0%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87.jpg

الا بذکرالله تطمئن القلوب

بنام و یادش …

قلبت را آرامش بخش،

پایان غمها خداست،

تنهاست ولی تنهایت نمی گذارد…

http://eshghemanloleman.blogsky.com

سخن روز

http://uupload.ir/files/ryq2_%D8%B3%D8%AE%D9%86.jpg

سخن روز

آیا نباید توجه داشته باشیم که ما رئیسی داریم که بر احوال ما ناظر است؟! وای بر حال ما اگر در کارهایمان او را ناظر نبینیم و یا او را در همه‌جا ناظر ندانیم!... . با وجود اعتقاد به داشتن رئیسی که «عَینُ اللهِ الناظِرَةُ؛ چشم بینای خدا» است، آیا می‌توانیم از نظر الهی فرار کنیم و یا خود را پنهان کنیم و هرکاری را که خواستیم انجام دهیم؟ چه پاسخی خواهیم داد؟ همه ادوات و ابزار را از خود او می‌گیریم و به نفع دشمن به‌کار می‌گیریم و آلت دست کفار و اجانب می‌شویم و به آن‌ها کمک می‌کنیم! چقدر سخت است، اگر در هر کاری که می‌خواهیم انجام دهیم، ابتدا رضایت او را در نظر نگیریم و رضایت و خوشنودی او را جلب ننمایی...

آیه الله العظمی بهجت (ره)


http://eshghemanloleman.blogsky.com/

خدا چه کار می کند؟

سلطان به وزیر گفت ۳ سوال می کنم. فردا اگر جواب دادی، هستی وگرنه عزل می شوی.


سوال اول: خدا چه می خورد؟
سوال دوم: خدا چه می پوشد؟
سوال سوم: خدا چه کار می کند؟

وزیر از این که جواب سوال ها را نمی دانست ناراحت بود.
غلامی دانا و زیرک داشت.
وزیر به غلام گفت: سلطان ۳ سوال کرده، اگر جواب ندهم، برکنار می شوم.
این که :خدا چه می خورد؟ چه می پوشد؟ چه کار می کند؟

غلام گفت: هر سه را می دانم، اما دو جواب را الان می گویم و سومی را فردا...!
اما خدا چه می خورد؟ خدا غم بنده هایش را می خورد.
این که چه می پوشد؟ خدا عیب های بنده های خود را می پوشد.
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.

فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.

وزیر به دو سوال جواب داد، سلطان گفت: 

درست است، ولی بگو جواب ها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟
وزیر گفت: این غلام من انسان فهمیده ای است. جواب ها را او داد.
گفت: پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده! 

غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.

بعد وزیر به غلام گفت: جواب سوال سوم چه شد؟ 

غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار می کند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر می کند و وزیر را غلام می کند.

خدمت به خدا یا مادر؟

دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند . 

با خود قرار گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر باشد. یکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد .
چندی نگذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و به خود غِرّه شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ، چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق .
همان شب پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد : 

به حرمت برادرت تو را بخشیدم!
 برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت : 

یا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر ، چگونه است مرا به حرمت او می بخشی ، آیا آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست .َ 

ندا رسید : 

آنچه تو می کنی، من از آن بی نیازم، ولی مادرت از آنچه او می کند، بی نیاز نیست! 

خدا خوش حساب است

شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند.
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید، پشیمان شد و بازگشت.

تو را که این همه گفت وگوی است بر دَرمی 

چگونه از تو توقع کند کَسی کَرمی؟

تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است. پس به دنبال او رفت و گفت: با من کاری داشتی؟

شخص گفت: 
برای هر چه آمده بودم، بی فایده بود. 

تاجر فهمید که برای پول آمده است .به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد.

آن شخص تعجب کرد و گفت:
آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟
 
تاجر  گفت:
آن معامله با یک تاجر بود، ولی این "معامله با خدا...!"

"در کار خیر طرف حسابم با خداست. او خیلی خوش حساب است."

بهترین راه شکر کردن <سجده> در برابر اوست

سپاس نعمت‌های حق‌تعالی، نشان معرفت و ادب و بندگی است. در آیات و روایات، به مسئله شکرگزاری از نعمت‌ها، بسیار سفارش شده و اینکه یاد نعمت‌ها، محبت انسان را به خدا زیاد می‌کند و نعمت‌های الهی را مستدام و افزون می‌گرداند.

گرچه شکر نعمت‌ها، از توان و طاقت‌بشر بیرون است، ولی انسان باید به هر قدر که می‌تواند، سپاسگزاری احسان و نعمت و نیکی پروردگار باشد. یکی از شکل‌های شکر، سجده بر خاک کردن و پیشانی بر خاک‌نهادن در برابر خداوند و شکر گفتن اوست.

و «سجده شکر» یکی از تعقیبات نماز به حساب آمده است.

 

سجده‌ی شکر، از لازم‌ترین و واجب‌ترین مستحبات الهی است ... همانا، فضیلت دعا و تسبیح پس از واجبات بر دعای بعد از نوافل، همانند فضیلت واجبات بر نوافل است. سجده، دعا و تسبیح است.

 

حدیث شریف، قسمتی از پاسخ امام مهدی (علیه السلام) به سؤال‌های محمّد بن عبداللّه حمیری است. حضرت، در این کلام، به اهمیّت یکی از مستحبات، یعنی سجده‌ی شکر اشاره می‌کند و بعد از آن به دعا و تسبیح بعد از فرایض پرداخته، فضیلت  آن را مانند فضیلت فریضه بر نوافل می‌داند و نیز اصل سجده و قرار دادن پیشانی بر خاک را در اجر و ثواب به منزله‌ی دعا و تسبیح می‌داند.


برگرفته از وبلاگ ((نماز عبادت با عشق ))

داستان حضرت داود و زن نیازمند

زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟


داوود (ع) فرمود : خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند سپس فرمود : مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ریسندگى مى کنم ، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم

و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم

ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .

هنوز سخن زن تمام نشده بود که … در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد

ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند : این پولها را به مستحقش بدهید.

حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟

عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم

ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم

و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم

و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.

حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟

سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.

منبع : بیتوته

تسبیح موجودات!!!!!!

یه داستان زیبا درباره ی خالقمون........

Related image


هنگامی که حضرت موسی(ع) از طرف خدای متعال، برای رفتن به سوی فرعون و دعوت او به خداپرستی مأمور گردید، موسی (ع) به فکر خانواده اش افتاد و به خدا عرض کرد: پروردگارا! چه کسی از خانواده و بچه های من سرپرستی می کند؟! خداوند به موسی (ع) فرمان داد: «عصای خود را بر سنگ بزن». موسی (ع) عصایش را بر سنگ زد، آن سنگ شکست و درون آن، سنگ دیگری نمایان شد! با عصای خود یک ضربه دیگر بر آن سنگ زد آن نیز شکسته شد و درونش، سنگ دیگری پیدا گردید! موسی(ع) ضربه دیگری با عصای خود بر سنگ سوم زد و آن سنگ نیز شکسته شد، درون آن سنگ، کِرمی را دید که چیزی به دهان گرفته و آن را می خورد؟! پرده های حجاب از گوش موسی(ع) به کنار رفت و شنید آن کِرم می گوید: «پاک و منزه است آن خدایی که مرا می بیند و کلام مرا می شنود و به جایگاه من آشناست و به یاد من است و مرا فراموش نمی کند».

 

کسی که بهشت را بر زمین نیافته است
آن را در آسمان نیز نخواهد یافت
خانۀ خدا نزدیک ماست
و تنها اثاث آن، عشق است

برگرفته از وبلاگ ((معشوقم فقط خداست ))

دعا

پروردگارا

مرا بینشی عطا فرما تا تو را بشناسم

 

و دانش عطا فرما تا خود را بشناسم

 

مرا صحتی عطا فرما تا از کار لذت ببرم

 

و ثروتی عطا فرما تا محتاج نباشم

 

مرا نیرویی عطا فرما تا در نبرد زندگی فائق شوم

 

و همتی عطا فرما تا گناه نکنیم

 

مرا صبری عطا فرما تا سختی ها رو تحمل کنم

 

و طبعی عطا فرما که با مردم بسازم

 

مرا بزرگواری عطا فرما که با دشمنم مدارا کنم

 

و بینشی عطا فرما تا زیباییهای جهان را ببینم

 

مرا عشقی عطا فرما تا تو و همه را دوست بدارم

 

و سعادتی عطا فرما تا خدمتگذار دیگران باشم

 

مرا ایمانی عطا فرما تا اوامرت را اطاعت کنم

 

و امیدی عطا فرما تا از ترس و اضطراب بر کنار باشم

 

مرا عقلی عطا فرما تا از خود نگویم

  

و معنویتی عطا فرما تا زندگی معنی داشته باشد

 

                                                                  

داستان دعوت شدن خدا به مهمانی

مهمان شدن خدا! 

 

روزی عده ای کودکان بازی می کردند. حضرت موسی از کنارشان گذشت. کودکی گفت: 

موسی ! ما می خواهیم مهمانی بگیریم و خدا را دعوت کنیم. از خدا بخواه در مهمانی ما شرکت کند. 

موسی گفت :من می گویم، اما نمی دانم خدا قبول کند یا خیر ؟ 

موسی به کوه رفت ،ولی از تقاضای کودکان چیزی نگفت.
خداوند فرمود: موسی ! صحبتی را از یاد نبرده ای ؟ 

موسی به یاد قولش با کودکان افتاد و خواسته کودکان را گفت.
‌ ‌ 
خداوند فرمود :فردا همه قوم را جمع کن و بگو مهمانی بگیرند، من خواهم آمد. 

مردم مهمانی گرفتند، غذا درست کردند و منتظر ماندند تا خدا بیاید .
‌ ‌ 
سر ظهر گدایی به دروازه شهر آمد و تقاضای غذایی کرد، او را راندند ...و باز منتظر ماندند تا خدا بیاید .
از خدا خبری نشد، خشمگین به موسی از این بدقولی نالیدند . موسی به سوی خدا رفت تا علت نیامدن را بپرسد. خداوند فرمود: 

من آمدم، اما کسی تحویلم نگرفت، من  همان گدای ژولیده بودم ...


منبع : حکایت حکیمانه

حکایت بسیار زیبا بندگی شاه یا اله؟!

 پادشاهی را وزیری عاقل بود. از وزارت دست برداشت.


پادشاه از دگر وزیران پرسید: وزیر عاقل کجاست؟

گفتند: از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است.

پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید: از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟

گفت: از پنج سبب:

اول: 
آن که تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده .
می‌ماندم، اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا در وقت نماز حکم به نشستن می‌کند.

دوم: 
آن که طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم .
اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که او نمی خورد و مرا می‌خوراند.

سوم: 
آن که تو خواب می‌کردی و من پاسبانی می‌کردم.
اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند.

چهارم:

آن که می‌ترسیدم اگر تو بمیری ،مرا از دشمنان آسیب برسد.
اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید.

پنجم: 
آن که می‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند، عفو نکنی.
اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می‌کنم و او می بخشاید 

اندیشه های ناب

میان تو و خداوند


اگر مردم اغلب بی انصاف‌ بی منطق و خودمحورند ،تو آنان را ببخش.

اگر مهربان باشی، تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.

اگر موفق شوی، دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.

اگر شریف و درستکار باشی، فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای، شاید یک شبه ویران کنند ،ولی سازنده باش.

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی ،حسادت می کنند، ولی شادمان باش.

نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.

بهترین هایت را به دنیا ببخش، حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد..

و در نهایت می بینی هر آنچه هست میان تو و خداوند است، نه میان تو و مردم.


بیداری همیشه انسان 3

درویشی تهیدست از کنار باغ کریم‌خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست
 اشاره‌ای به او کرد. کریمخان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
 کریم‌خان گفت: این اشاره‌‌های تو برای چه بود؟

درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.

آن کریم به تو چقدر داده و به من چه داده؟ کریم‌خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت

چه می‌خواهی؟

درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است! چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و فروخت.

خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد!

پس جیب درویش را پر از سکه کرد و قلیان را نزد کریم‌خان برد! روزگاری سپری شد. درویش

جهت تشکر نزد خان رفت.

ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم‌خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نهتو؛ 

کریم فقط خداست که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش است.



یاد خدا

 

«الَّذِینَ آمَنُواْ وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» 

 بالصور : اجمل ما انتجت الطبیعه من زهور زرقاء اللون

 ؛ کسانی که ایمان آورده اند قلبشان آرام میگیرد با یاد خدا که فقط یاد خدا آرام بخش دلهاست. 

ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎد دارید؟!

ﺍﺯ ﭘﺮﻓﺴﻮﺭ ﺳﻤﯿﻌﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :


ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭید؟!!!
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﻳﺎ ، ﻣﺮﻏﺎبی ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺎﻳﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ ؛ ﭘﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﺱ ﻣﺎﻟﻴﺪ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ ﻭ ﭘﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺳﻤﺖ ﻧﻮﺭ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﮔﻞ ﺧﺸﮏ شود ؛ ﺍﻳﻨ ﻄﻮﺭﯼ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﮔﭻ ﮔﺮﻓﺖ ؛ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﻣﺎﻓﻮﻕ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﯾﻦ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ ... 
ﺣﺎﻻ ﺍﺳﻢ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺮﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺧﺪﺍ ﯾﺎ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ !!! 

پس ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻧﺸﻮﯾﺪ !!!
ﻭﻗﺘﯽ که ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ؛ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺭﺍ می خوﺭﺩ، ولی ﻭﻗﺘﯽ می میرﺩ ؛ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ می خوﺭﺩ .
ﺷﺮﺍﯾﻂ با ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ می کند ؛ هیچ وﻗﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ. ؛ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ ...

ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ ، ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺭﺍ می ساﺯﺩ، ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ می توﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ با هم ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﺪ !!!
ﭘﺲ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻨﯿﺪ !!!

دعا

پروردگارا

مرا بینشی عطا فرما تا تو را بشناسم 

و دانش عطا فرما تا خود را بشناسم

مرا صحتی عطا فرما تا از کار لذت ببرم

و ثروتی عطا فرما تا محتاج نباشم

مرا نیرویی عطا فرما تا در نبرد زندگی فائق شوم

و همتی عطا فرما تا گناه نکنیم

مرا صبری عطا فرما تا سختی ها رو تحمل کنم

و طبعی عطا فرما که با مردم بسازم

مرا بزرگواری عطا فرما که با دشمنم مدارا کنم

و بینشی عطا فرما تا زیباییهای جهان را ببینم

مرا عشقی عطا فرما تا تو و همه را دوست بدارم

و سعادتی عطا فرما تا خدمتگذار دیگران باشم

مرا ایمانی عطا فرما تا اوامرت را اطاعت کنم

و امیدی عطا فرما تا از ترس و اضطراب بر کنار باشم

مرا عقلی عطا فرما تا از خود نگویم

                                                                     ومعنویتی عطا فرما تا زندگی معنی داشته باشد


زندگی زیباست


 جملات کوتاه موفقیت و زندگی زیبا, جمله های آرامش بخش برای داشتن زندگی زیبا

 آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ...

آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﺎﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ فقط به او گوش کن...

آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ خودت را با کسی مقایسه نکن...

آرامش میخواهی شکرگزار باش...

آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍهی کمک کن ؛ تو توانایی ! شاید همه توانایی روحی و جسمی برای یاری کردن ندارند...

آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍهی با همه بی هیچ چشم داشتی ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ...

آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﮐﻦ ، هدف داشته باش...

آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ .

آرامش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ وابسته نباش .

عاﺷﻖ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ.  ادامه مطلب ...

حکایت عدالت خداوند

ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ :ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ 
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ سه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ . ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗ ﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ می برﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ . 

ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند.  ایشان اجازه ورود دادند. ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کیسه صد دیناری را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند: این ها را به مستحق بدهید.
حضرت پرسید: علت چیست؟
ایشان گفتند: در دریا دچار طوفان شدیم و دکل کشتی آسیب دید و خطر غرق شدن بسیار نزدیک بود که در کمال تعجب پرنده ای طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد.  با آن قسمت های آسیب دیده کشتی را بستیم و نذر کردیم اگر نجات یافتیم، هر یک صد دینار به مستحق بدهیم. 

حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند برای تو از دریا هدیه می فرستد، و تو او را ظالم می نامی. این هزار دینار بگیر و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بیش از دیگران آگاه هست.

خالق من بهشتی دارد،
«نزدیک زیبا و بزرگ»،
و دوزخی دارد به گمانم «کوچک و بعید»
و در پی دلیلی است که ببخشد ما را،
گاهی به بهانه ی دعایی در حق دیگری...
شاید امروز آن روز باشد
یارب العالمین