لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور می زد. نظرم را به خودش جلب کرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی لیوان را دور زد.
هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه می کرد. یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو می ترسید. به همین خاطر همان دایره را مدام دور می زد.
او قابلیت های خود را نمی شناخت. نمی دانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد، به همین خاطر در جا می زد. مسیری طولانی و بی پایان را طی می کرد، ولی همان جایی بود که بود.
یاد بیتی از شعری افتادم که می گفت:
سال ها ره می رویم و در مسیر
همچنان در منزل اول اسیر
ما انسان ها نیز اگر قابلیت های خود را می شناختیم و آن را باور می کردیم، هیچ گاه دور خود نمی چرخیدیم. هیچ گاه درجا نمی زدیم!
" اعجبنی هذا النداء لاحد الاخوة الاعزاء یدعو الزائرین الایرانیین
اقدموا .. فدیتکم بی !!
وان اصبحت عملتکم ورق لا تبالوا !! تعالوا حاسرین .. تعالوا فلا حاجة لکم للمال :
فقد فرشنا القلوب قبل الدروب .
وسنسقیکم بماء العیون ..
هلموا : فلا اربعینیة بدونکم ! ولا خدمة الا خدمتکم ..
نحن ننتظرکم .. وسنتقاسم معکم کسرة الخبز .. کیف والموائد عامرة .. والمواقد موقدة .. والقدور جاهزة . والمضایف قائمة .. وعیوننا شاخصة نحو الحدود بانتظار طلائعکم !!"
زائران عزیز ایرانی اربعین..
بسوی ما بشتابید تا خود را فدای شما کنیم.. بیایید ونگران نباشید
بدون هیچ توشه ومالی بیایید که نیازی به آن ندارید
دلهامان را قبل از راه برای شما فرش کردیم ، واز آب چشممان سیرابتان میکنیم ،
بشتابید که بدون شما اربعین حسین برگزار نخواهد شد ،
وهیچ خدمتی بالاتر از خدمت شما نیست .
ما در انتظار شما هستیم واگر چیزی نداریم تکه نانمان را با شما تقسیم خواهیم کرد ..
مگر ممکن است نباشد!! بیایید که سفره ها پهن است وشعله گازها روشن است ودیگها آماده است .. ودیوانهای پذیرایی ما باز است ..
وچشمهای ما به سوی مرزها دوخته شده و منتظر رؤیت شما عزیزان هستیم ، امام حسین(ع) با شما بهتر دیده میشود .
موکب_صاحب_الزمان_عج_عمود_۸۲۸
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشاندادن که باید پایش را به علت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید.
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر...
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت: برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت :برو بالاتر... تا این که وقتی به بالای ران رسیدم، دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته.
لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده می کرد. خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه می دانند. عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت، برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می گفت ،همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر...
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم ،گفت :
- بچه پامنار بودم. گندم و جو می فروختم. خیلی سال پیش. قبل از این که در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که :
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
موکب های ستاره دار بسیار مناسب جهت استراحت شبانه اند، البته توجه فرمائید جهت اسکان بین ساعت دو تا سه و نیم عصر باید در این موکب ها حضور داشته باشید تا مکان مناسبی برای خود داشته باشید.
عمود 70
موکب مختار ثقفی
جهت پذیرایی و استراحت بین راهی
عمود 125
موکب میثم تمار
جهت پذیرایی و استراحت بین راهی
عمود 145
موکب حضرت علی اکبر
جهت پذیرایی و استراحت بین راهی ادامه مطلب ...
چه خوشبختند
آنانـــی کـــه
به پــای هــم پیـــر
میشـونــد،،،
نـه به دســـت هــم.
باور کنید!
دنیا کوتاه است
کمی مهربانتر زندگی کنیم