43.دختر رویاهای من
دختر رویاهای من
برنارد مالامود
پس از آن كه میتكا، دستنوشتهی رمان غمانگیزش را در تهِ دودگرفتهی سطل آشغال كهنهی توی حیاط خلوتِ خانهی خانم لوتز سوزانده بود، خانم صاحبخانه به هر حیله و ترفندی متوسّل شد تا او را وسوسه كند كه از اتاقش بیرون بیاید؛ و او همان طور كه روی تختش دراز كشیده بود، میتوانست از صداهای روی كفِ خانه و بوی عطر، متوجّه حضور زنی در ساختمان شود كه آزاد و تنها بود و احتمالاً سالها پیش زن بینظیری بوده؛ امّا او با چرخاندن كلید و حبس كردن خودش در اتاق، مثل یك زندانی، در برابر تمام این وسوسهها مقاومت میكرد و فقط پس از نیمههای شب برای خریدن بیسكویت و چای یا گاهگداری، كمپوت بیرون میرفت؛ و زندگیاش هقتههای متمادی به همین منوال بود.