برادران یوسف وقتی می خواستند یوسف را به چاه بیفکنند، یوسف لبخندی زد!
یهودا پرسید: چرا می خندی؟ اینجاکه جای خنده نیست!
یوسف گفت : روزی در فکر بودم چگونه کسی می تواند به من اظهار دشمنی کند با این که برادران نیرومندی دارم!
اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که نباید به هیچ بنده ای تکیه کرد.
❤️آیا خداوند برای بندگانش کافی نیست؟
سوره زمرآیه ۳۶
همین طور که سنّمون میره بالا و پیرتر میشیم متوجه میشیم که:
ساعت مچیمون چه صد هزار تومنی باشه و چه ده میلیون تومانی هر دو یک وقت را نشون میدن،
اگه کیف پولمون هزار تومان ارزش داشته باشه یا صد هزار تومان، ارزش پولی که داخلش هست فرقی نمی کنه،
خونه ای که توش زندگی می کنیم، صد متری یا دو هزار متری روی تنهایی ما اثری نداره،
اگر در هواپیما در قسمت درجه یک نشسته ایم یا عادی، وقتی هواپیما سقوط کرد، ماهم باهاش میریم،
متوجه خواهیم شد که خوشبختی واقعی ما ارتباطی به دنیای مادی اطرافمان ندارد، پس وقتی خواهر و برادر و دوستانی داریم که می توانیم درکنارشان بگوییم و بخندیم و ازدنیا لذت ببریم،
این یعنی خوشبختی واقعی