عطااله صفرپور پیشکسوت تئاتر، سینما و تلوزیون صبح امروز در یکی از بیمارستانهای مرکز گلستان دارفانی را وداع گفت.
به گزارش تسنیم، این هنرمند پیشکسوت گلستانی که چندی پیش به دلیل نارسایی کبدی در یکی از بیمارستانهای استان بستری شده بود پیش از ظهر شنبه درگذشت. عطااله صفرپور در سن خردسالی فعالیت خود را با اجرای نمایش سرباز عیالوار در عرصه تئاتر آغاز کرد. فعالیت جدی و حرفهای این هنرمند استان در حوزه نمایش باعث شد تا اجرای بیش از 50 تئاتر حرفهای را در کارنامه خود داشته باشد. گرایش اصلی این هنرمند گلستانی در تئاتر، نمایش سنتی (روحوضی) بوده آنچنان که میتوان از او به عنوان یکی از برجستهترین سیاه بازان ایران در سالهای اخیر نام برد. دریافت دیپلم افتخار و تندیس اولین، سومین، پنجمین، ششمین و هفتمین جشنواره نمایش های سنتی آیینی مذهبی، کسب مقام بازیگری دوم درهفتمین جشنواره سراسری تئاتر فجر، دریافت دیپلم افتخار بهترین بازیگر در دهمین جشنواره تئاتر فجر در بخش جشنواره جشنوارهها و تجلیل به عنوان یکی از چهرههای ماندگار در سیزدهمین جشنواره بینالمللی نمایشهای آیینی و سنتی از جمله افتخاراتی است که این هنرمند گلستانی در حوزه تئاتر کسب کرده است.
شاید یکی از عمدهترین نقشهایی که مخاطبین او را دیده باشند رجب سوادکوهی همان غسالی است که نقی معمولی را در سریال «پایتخت» شستشو میدهد و چقدر جذاب طنزآفرینی میکند. البته در بخشهای دیگر این سریال هم نقشآفرینی کرده ولی آخرین بار او را در سریال نمایش خانگی «گلیشفته» دیدیم. نقشآفرینی عطااله صفرپور در فیلم ابر و آفتاب، دختری به نام تندر، سریال های تلویزیونی رسم عاشقی و شمشادخان، پایتخت4 و گلشیفته از دیگر فعالیت های هنری ایشان در حوزه بازیگری است.
عطااله صفرپور 24 تیر ماه سال 1324 در محله دربنو گرگان متولد شد و به عنوان یکی از برجستهترین سیاه بازان ایران شناخته میشد.
یک داستان از مثنوی معنوی
مردی برای خود خانه ای ساخت و از خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است، به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
مدتی گذشت. تَرَکی در دیوار ایجاد شد. مرد فوراً با گچ ترک را پوشاند.
بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار تَرَکی ایجاد شد و باز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرار شد .
روزی ناگهان خانه فرو ریخت. مرد با سرزنش قولی که گرفته بود را یاد آ وری کرد . خانه پاسخ داد :
هر بار خواستم هشدار بدهم و تو را آگاه کنم، دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی!
این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
در زمان "نادرشاه" یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم می کرد و مالیات های فراوان از آن ها می گرفت.
مردم به تنگ آمده و شکایت او را نزد نادر بردند. نادر پیغامی برای استاندار فرستاد. ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می داد. وقتی خبر به نادر رسید، چون دوست نداشت کسی از فرمانش سرپیچی کند، همه ی استانداران را به مرکز خواند.
"هر کس به مردم ظلم و تعدی کند، همین آش است و همین کاسه"!
می گویند ملانصرالدین از همسایه اش دیگی را قرض گرفت .
چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد.
وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید، ملا گفت :
دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.
چند روز بعد ، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگ تر به ملا داد،به این امید که دیگچه بزرگ تری نصیبش شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد .
همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت.
ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد.
همسایه گفت: مگر دیگ هم می میرد؟ چرا مزخرف میگی!!!
و جواب شنید :چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده، نگفتی که دیگ نمی زاید.
دیگی که می زاید، حتما مردن هم دارد.
********************
این حکایت اغلب ما مردم است .هرجا که به نفع ما باشد ،عجیب ترین دروغ ها و داستان ها را باور می کنیم، اما کوچک ترین ضرر را بر نخواهیم تابید.