عاشقان حسین (ع)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)
عاشقان حسین (ع)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)

منجی چشم پسرک

نتیجه تصویری برای پسر نابینا

از خوزستان آمده بود، سلام کرد و پشت اسلیت نشست.  

جواب سلامش را گفتم و به معاینه مشغول شدم.
دید چشم چپش در حد درک نور، کاتاراکتی بسیار پیشرفته .

-سن ات چقدره؟! چه مدتیه چشمت این جوری شده؟!
-١٦ سالمه، از بچگی دیابت داشتم. چندماهیه که کلّاً نمی بینم.

به جوان همراهش که ده سالی بزرگ تر از او بود، رو کردم : 
- چرا این قدر دیر؟
سرش را پایین انداخت  :
-حالا میشه کاری براش کرد ؟!

-عملش می کنم، موفقیت در درمان بستگی به وضعیت شبکیه دارد ، زودتر آورده بودید، شانس موفقیت بیشتر بود.
نگاهی حسرت بار به پسرک کرد و نگاهی به پذیرشی که برایش می نوشتم، سوالش را از چشمان نگرانش خواندم: 
-پذیرشش را برای بیمارستان دولتی نوشتم، هزینه زیادی ندارد، نگران نباشید.
-انگار دنیا را به او داده باشند، خدا خیرت بده آقای دکتر!  

-فقط عمل ایشان خاص است و باید برای عمل رضایت مخصوص بدهید، خودش و ولی او ...
-غیر از من کسی همراهش نیست.

-خواستم بپرسم نسبت شما .....چشمم به پسرک افتاد که با پشت آستین اشکش را پاک می کرد، نپرسیدم .

پسرک را برای ریختن قطره و آماده شدن جهت معاینات تکمیلی به اتاق مجاور فرستادم تا با خیال راحت پاسخ سوالات و فضولی های گل کرده ام را بجویم: 

-عمل شروع درمان است، به خاطر دیابتش باید تحت نظر باشد و کارهای لازم روی شبکیه انجام شود...

چرا این قدر دیر مراجعه کردید؟! پدر و مادرش؟! نسبت شما با او....؟!

-این پسر در فقر مطلق است، پدرش به سختی توان سیر کردن شکم فرزندانش را دارد...نسبت قومی با او ندارم، چند روزی مرخصی گرفتم تا پی درمان او باشم ...
-هزینه اش؟!
-با خودم...

بر دلم تحسین همت بلند این جوان بود و بر دستانم شرمی که قلم را روی برگ پذیرش به حرکت در آورد " رایگان " ...
 
فردا روز عمل شد و از اقبال خوبش لنز مرغوبی که از قبل داشتیم و مناسبش بود، در چشمش گذاشتم.
ذهنم مشغول او بود و فکرم در گرو روح بزرگ انسان هایی گمنام و امروز عصر که پانسمان از چشمش برمی دارم..

پانسمان را برداشتم، آرام و با ترس چشمانش را باز کرد. سری در اتاق گردانید و بعد آن نگاهی به من و نگاهی به جوان همراهش: 
آقا ،داریم می بینیم، آقا داریم می بینیم.

اشک آقا معلم سرازیر شد، با سر و چشم نگاهی به سقف انداخت و زیر لب خدایا ، پسرک را بغل کرد و سرش را بوسید.

موقع رفتن گفت: خدا رو شکر که شما رو سر راه ما گذاشت تا چشم این پسر....
اشتباه می کرد، در این وانفسایی که کمتر خبر خوبی از جایی می رسد، خدا او را سر راه معلمش گذاشته بود تا منجی چشم پسرک باشد. 


دکتر سید محمد میرهاشمی
جراح شکرتو متخصص چشم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.