عاشقان حسین (ع)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)
عاشقان حسین (ع)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)

پرونده ای که اشک قاضی را در آورد!

عکس تزیین کباب و جوجه,تزیین کباب ترکی,تزئین کباب تابه ای,تزیین کباب ماهیتابه ای

مردی با تسلیم شکوائیه ای به قاضی شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل خانه محقر و مخروبه ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از شهرک های مشهد خریدم، اما چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم، اتاقی را که گوشه حیاط بود، اجاره دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که احساس می کردم فرزندان خردسالم دچار افسردگی شده اند. وقتی از سرکار به خانه می آمدم، آن ها از من طلب کباب می کردند. من که توان خرید گوشت را نداشتم ،هر بار با بهانه ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که متوجه شدم هر چند روز یک بار از اتاقی که به اجاره واگذار کرده ام بوی کباب می آید و همین موضوع باعث شده تا فرزندانم از من تقاضای کباب بکنند.

شاکی این پرونده ادامه داد:    

 

دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد. این در حالی بود که بوی کباب های مستاجرم مرا آزار می داد. به همین دلیل از محضر دادگاه می خواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده ام در عذاب نباشند.
قاضی باتجربه شورای حل اختلاف که سال هاست به امر قضاوت اشتغال دارد، هنگامی که این ماجرا را تعریف می کرد، اشک در چشمانش حلقه زد. او گفت: 

پس از اعلام شکایت صاحبخانه، مستاجر او را احضار کردم و شکایت صاحبخانه را برایش خواندم.
مستاجر که با شنیدن این جملات بغض کرده بود، گفت: 

آقای قاضی! کاملا احساس صاحبخانه را درک می کنم و می دانم او در این مدت چه کشیده است، اما من فکر نمی کردم که فرزندان او چنین تقاضایی را از پدرشان داشته باشند.
او ادامه داد: چندی قبل وقتی به همراه خانواده ام از مقابل یک کباب فروشی عبور می کردیم، فرزندانم از من تقاضای خرید کباب کردند؛ اما چون پولی برای خرید نداشتم ،به آن ها قول دادم که برایشان کباب درست می کنم.
این قول باعث شد تا آن ها هر روز که از سر کار برمی گردم ،شادی کنان خود را در آغوشم بیفکنند به این امید که من برایشان کباب درست کنم. اما من توان خرید گوشت را نداشتم. تا این که روزی فکری به ذهنم رسید .یک روز که کنار مغازه مرغ فروشی ایستاده بودم ،مردی چند عدد مرغ خرید و از فروشنده خواست تا مرغ ها را خرد کرده و پوست آن ها را نیز جدا کند.
به همین دلیل به همان مرغ فروشی رفتم و به او گفتم: 

اگر کسی پوست مرغ هایش را نخواست، آن ها را به من بدهد. روز بعد از همان مرغ فروشی مقداری پوست مرغ پرچربی گرفتم و آن ها را به سیخ کشیدم. فرزندانم با لذت وصف ناشدنی آن ها را می خوردند و من از دیدن این صحنه لذت می بردم. من برای شاد کردن فرزندانم تصمیم گرفتم هر چند روز یک بار از این کباب ها به آن ها بدهم، اما نمی دانستم که ممکن است این کار من موجب آزار صاحبخانه ام شود..
قاضی شورای حل اختلاف در حالی که بغض گلویش را می فشرد، ادامه داد: 

وقتی مستاجر این جملات را بر زبان می راند، صاحبخانه هم به آرامی اشک می ریخت. تا این که ناگهان از جایش بلند شد و در حالی که مستاجرش را به آغوش می کشید ،گفت: 

دیگر نگو! شرمنده ام من از شکایتم گذشتم!
این داستان نیست واقعیته ,,

و اما , , , , , , , , ,

 خدای مهربان سلام !
من بلد نیستم عربی بگم
می خوام به زبون خودم باهات حرف بزنم ،دلم گرفته!

واسه خودم هیچی نمی خوام 
اما تورو به خودت قسم گرفتارا رو کمک کن
خیلی از بابا ها پول نون شب ندارن
خیلی از مامانا حتی لباس  ندارن
خیلیا دلشون شکسته
خیلیا بی گناه زندانن
خیلیا پشت در بیمارستان منتظر به هوش اومدن عزیزشونن
خیلیا دنبال شفای مریضشونن
خیلیا یواشکی اشک می ریزن فقطم خودت میدونی چشونه
می خوام بگم کمکشون کن
من کسی نیستم که ازت بخواما اتفاقا گناهامم زیاده...
 من هیچی نمی خوام گرفتارا رو یه دستی به زندگیشون بکش
عاشقتم خدا جون

نظرات 7 + ارسال نظر
mahnaz شنبه 9 تیر 1397 ساعت 09:10

سلام داداش نجف ....خدا ان شاالله به همه کمک کنه

سلام انشااله

engineer جمعه 8 تیر 1397 ساعت 10:30

نوبت وصل و لقاست
نوبت حشر و بقاست
نوبت لطف و عطاست
بحر صفا در صفاست
درج عطا شد پدید
غره دریا رسید
صبح سعادت دمید
صبح چه نور خداست

#مولانا

سلام صبح بخیر
آدینه‌تون سراسر شادی و مهر

سلام صبح زیبای شما هم بخیر و شادی

نرجس جمعه 8 تیر 1397 ساعت 07:47 http://yaraneimameasr.blogfa.com/

غیبت



من فکر می کنم در غیاب ِ تو

همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست !

همه ی ِ پنجره ها بسته است !

وقتی که تو نیستی

من هم

تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !

بسیار زیبا یود

رضا جمعه 8 تیر 1397 ساعت 07:46 http://rezasadaghiani.blogfa.com/

engineer پنج‌شنبه 7 تیر 1397 ساعت 18:56

زمان مانند یک رودخانه است

هرگز نمی توانیم به یک آب دو بار دست بزنیم...

زیرا آن جریان آبی که از مقابل ما گذشت،دیگر باز نمی گردد.

از هر لحظه ی زندگیمان لذت ببریم

سلام ، عصر بخیر

سلام عصر شما هم بخیر

engineer پنج‌شنبه 7 تیر 1397 ساعت 18:55

الهی آمین
خدا هیچ کس رو شرمنده خانوادش نکنه

آمین و انشااله

alireza پنج‌شنبه 7 تیر 1397 ساعت 14:38 http://plmnbvcxz.blogfa.com

عالی

ممنون و سپاس

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.