گفت:چشم تنگ دنیا دوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
پادشاهی میخواست به کشاورزی که جانش را نجات داده بود، پاداش بدهد. قرار شد شاه تمامی سرزمینی را که کشاورز می توانست از طلوع تا غروب خورشید پیاده بپیماید، به او ببخشد.
بنابراین، مرد کشاورز از صبح اول وقت شروع کرد به دویدن. او بی آن که به گرما، گرسنگی یا تشنگی بیندیشد، در دشت و صحرا دوید. هرچه غروب خورشید نزدیک تر میشد، سرعتش را بیشتر کرد. در آخرین لحظه هایی که خورشید آخرین پرتوهایش را جمع میکرد، دو پای دیگر هم قرض گرفت تا بلکه چند گز زمین بیشتر به دست آورد.
سرانجام، وقتی آخرین پرتو خورشید در افق ناپدید میشد، او بر زمین افتاد، اما در همان حال دست هایش را به طرف جلو کشید تا شاید یک وجب دیگر از زمین گرانبها را از آنِ خود کند.
اما افسوس! چون پس از آن نتوانست از جا برخیزد. دویدن زیادی جانش را گرفت. درهمان هنگام مردی عارف از آنجا میگذشت. به روی کالبد بدون جان کشاورز خم شد و گفت:
«ای کشاورز، این همه حرص و طمع برای به دست آوردن این همه زمین برای چه؟ مگر بدن آدمیزاد برای به دست آوردن آرامش جاودانی خود بیش از دو متر خاک میخواهد؟»
سلام علیکم
خدا قوت انشاالله سال خوبی رو در پیش داشته باشین
منتظر نظراتتون در مطالب جدیدم هستم
سلام و درود
ممنون و سپاس
بر شادی پیغمبر و زهرا صلوات
بر آینه ی علی اعلی صلوات
هم مولد اصغر است و هم روز جواد
بر کرب و بلا و طوس یکجا صلوات
میلاد امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام مبارک باد.
سلام و دورد
همچنین برشماهم مبارک باد
سلام ....کاملا درست این قضیه زندگی همه ماست
سلام وب سایت معلولیت محدودیت نیست (شعرهای شاعری توانمند) با یک شعر با عنوان سوگند به عشق تو آپ شدتشریف بیارید
سلام ودرود
حتما خدمت میرسم
سلام زیبابود همیشه طمع سرمایه را به بادمیده