باید توجه کرد که: «تسع» در عربی به معنای نٌه و تاسع و تاسوعا به معنای نهم می باشد. چنانکه «عشر» به معنای ده و عاشورا به معنای دهم می باشد.
با آسمونی همراه باشید…
ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻭﻳﻨﺴﺒﺮﮒ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻗﻠﻌﻪ ﺍﻱ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ به ناﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺟﺎﻟﺒﻲ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺎ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺁن رﺍ ﺗﻌﺮﻳﻒ می کنند :
ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 1140 ﻣﻴﻼﺩﻱ ﺷﺎﻩ ﮐﻨﺮﺍﺩ ﺳﻮﻡ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﻴﺮ می کند ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻗﻠﻌﻪ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﻲ ﺑﺮﻧﺪ.
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺷﻤﻦ ﭘﻴﺎﻡ می دﻫﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﺪ ﻓﻘﻂ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﺯﻗﻠﻌﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﻱ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﻳﻦ ﺩﺍﺭﺍﻳﻲ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺮﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﻭﻧﺪ؛
ﺑﻪ ﺷﺮﻃﻲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺣﻤﻞ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
ﻗﻴﺎﻓﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﻳﺪﻧﻲ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﻲ ﺩﻳﺪ ﻫﺮ ﺯﻧﻲ ﺷﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﮐﻮﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﻗﻠﻌﻪ ﺧﺎﺭﺝ می شوﺩ !... ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺠﺮﺩ ﻫﻢ ﭘﺪﺭ ﻳﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺣﻤﻞ می کرﺩﻧﺪ!
ﺷﺎﻩ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ می گیرﺩ؛ ﺍﻣﺎ ﺧﻠﻒ ﻭﻋﺪﻩ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ می دﻫﺪ ﺑﺮﻭﻧﺪ.
ﺍﻳﻦ ﻗﻠﻌﻪ ﺍﺯ ﺁن زﻣﺎﻥ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﻗﻠﻌﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ " ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ می شوﺩ.
ﺍین که ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﻳﻦ ﭼﻴﺰ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻧﺠﺎ ﭘﻮﻝ ﻭ ﭼﻴﺰﻫﺎﻱ ﻣﺎﺩﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺍین که ﺍین قدﺭ ﺑﺎﻫﻮﺵ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻋﺰﻳﺰﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩﻧﺪ ،ﺗﺤﺴﻴﻦ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺰ ﺍﺳﺖ.
ﺩﻋﺎﮐﻨﻴﻢ ﺩﺭﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﺍﺭﺯش ترﻳﻦ ﺩﺍﺭﺍیی هاﻱ ﺩﻧﯿﻮﯼ ﻣﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﻋﺰﻳﺰﺍﻧﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ؛
ﻧﻪ ﭘﻮﻝ،ﺛﺮﻭﺕ،ﻣﺎﺷﯿﻦ،ﺧﺎﻧﻪ ،ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ... ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﺍین ها ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن هاﯼ ﺩﻭﺭ ﻭ
ﺑﺮﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ« ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻥ»!
عاشورایی دیگر گذشت و داغی دیگر بر دل ها گذاشت!
عاشورا قلّه ای است بلند و شکوهمند که قرن هاست پیروز و سرفراز بر بلندای تاریخ بشر ایستاده و سرود پویایی و پایایی را در گوش زمان زمزمه می کند.
از این قُلّه رفیع رفعت دو خط موازی تا دامنه قیامت کشیده اند:
یکی خط سبز عزّت و دیگری خط سرخ شهادت .
زیست طیّبه هر مسلمان موحّد بر روی یکی از این دو خط استمرار دارد ، یعنی اگر می تواند در خطّ سبز عزّت می زیَد و گر نه در خطّ سرخ شهادت می میرد ....و راه سومی ندارد.
در این دو خط سبز و سرخ - عزّت و شهادت - نه رنگی از ریا دیده می شود و نه زنگاری از جفا .
در زیست طیّبه نه تعلّق به ناسوت راه دارد و نه تملّق به طاغوت.
ادامه مطلب ...نذر حتما فقط دادن غذا در روزهای خاص نیست، هر چند این کاری پر قدر است .
نذر یعنی عهدی با خدا...
می توان عهد بست:
1. تا چهل روز گفتار نیک داشته باشیم. خود به خود کردار نیک هم می آید.
2. می توانیم در جواب سوالاتی که نمی دانیم، سکوت کنیم،به جای آن که اطلاعاتی اشتباه دهیم.
3. می توانیم چند هسته میوه در باغچه خانه یا خیابان بکاریم و تا سبز شدن آن، از او نگهداری کنیم.
4. می توانیم موضوع خاصی را به دیگران آموزش دهیم.
5. می توانیم یک سال خرج تحصیل یک کودک نیازمند یا بی سرپرست را به عهده بگیریم.
6. می توانیم نذر کنیم هزینه داروی تهیدستی رو بدهیم.
7. می توانیم نذر کنیم یک ماه بدون عجله رانندگی کنیم.
8. می توانیم به بقالی یا سوپر مارکت محله بریم و بدهی های افراد ناتوان را پرداخت کنیم.
9. می توانیم هر جا چراغ روشن اضافه دیدیم، آن را خاموش کنیم.
10. می توانیم کتاب های بلا استفاده در خانه را به کتابخانه محل کار یا خانه هدیه دهیم.
11.می توانیم به دیدار سالمندان در سرای سالمندان برویم.
12. می توانیم با نشر این پیام دیگران را به تغییر دعوت کنیم.
هم اکنون عهدی با خدا ببندیم!
باید توجه کرد که: «تسع» در عربی به معنای نٌه و تاسع و تاسوعا به معنای نهم می باشد. چنانکه «عشر» به معنای ده و عاشورا به معنای دهم می باشد.
با آسمونی همراه باشید…
و نه مهر اداره ی پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود.
او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل ان را خواند:
" پروین عزیزم،
عصر امروز به خانه ی تو می ایم تا تو را ملاقات کنم .
با عشق ، خدا "
پروین همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت. با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد
او را ملاقات کند؟ او که آدم همی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد
آورد و با خود گفت: : من که چیزی برای پذیرایی ندارم!". پس نگاهی به کیف پولش انداخت . او فقط هزار
و صد تومان داشت.
با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه
بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در
راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به پروین گفت:" خانم ، ما خانه و
پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. ایا امکان دارد به ما کمکی کنید؟"
پروین جواب داد: "متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نانها هم برای مهمانم خریده ام."
مرد گفت: " بسیار خوب خانم ، متشکرم" و بعد دستش را روی شانه ی همسرش گذاشت و به حرکت ادامه
دادند.
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن یودند، پروین درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به
سرعت دنبال آنها دوید: " اقا خواهش می کنم صبرکنید" وقتی پروین به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را
به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.
مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی پروین به خانه رسید یک لحظه ناراحت شد چون خدا می
خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز کرد ، پاکت
نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:
" پروین عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم،
با عشق ، خدا "
ما در این پست برای شما فواید و خواص درمانی روغن نارگیل برای پوست صورت، درمان جوش، رشد مو، مژه و ابرو و نیز مضرات آن را ارائه کرده ایم.
مرد : ماه من می شوی؟
مرد قبول کرد و گفت: زن : آن وقت دستت به من نمی رسد!
مرد : حالا میگی چکار کنم؟
زن : ماهی ات می شوم!
مرد با خوشحالی گفت:چه عالی! داشتن ماهی چه کیفی دارد!
زن گفت: حالا که ماهی ات شدم، اجازه بده کمی شنا کنم. ماهی به شنا زنده است!
مرد گفت: کجا می خواهی شنا کنی؟
زن گفت: چشمان زلالت، جان می دهد برای شنا کردن!
مرد گفت: راست می گویی؟ چگونه؟
زن گفت: تو فقط اجازه اش را بده شنا کردن با من!باشه! ولی زیاد از ساحل دور نشو! می ترسم غرق شوی!
زن به شکل ماهی در آمد و به داخل چشم مرد شیرجه زد و شنا کنان وارد دل مرد شد و دید که ماهی های دیگری در آنجا مشغول شنا و جست و خیز هستند.
او دیگر معطل نکرد و شنا کنان برگشت و از چشم مرد بیرون پرید و به راه افتاد که برود.
مرد پرسید: چی شده ماهی من؟ کجا می روی؟
زن جواب داد: می روم ماهت بشوم!
مرد گفت: آن وقت دستم به تو نمی رسد!
زن گفت: همان بهتر که نرسد!
مرد پرسید: آخه چرا؟!
زن گفت: چرایش را از دلت بپرس!
دل که نیست، حوضچه پرورش ماهی است!
حکایت اول:
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی می کنی؟
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم، پیدا می کند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم می کند!!!؟
********************
حکایت دوم:
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری رفت...
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی دهم...!!
پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر رفت، پدر دختر با ازدواج موافقت کرد و در مورد اخلاق پسر گفت:
ان شاءالله خدا او را هدایت می کند...!
دختر گفت:
پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت می کند، با خدایی که روزی می دهد، فرق دارد؟؟!!!!...
************************
حکایت سوم:
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟...
گفت: آری..
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم..
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...!
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...
گفتند: پس تو بخشنده تری...!
گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!!
اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!!
***********************
حکایت چهارم:
عارفی راگفتند:
خداوند را چگونه می بینی؟!
گفت آن گونه که همیشه می تواند مچم را بگیرد، اما دستم را می گیرد....
تصاویر صفحه نخست روزنامههای امروز (پنجشنبه، 6 مهر) در قسمت پایین، قابل مشاهده است:
اشا به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، پیکر شهید حججی به لشکر 8 نجف اشرف رسید و پیکر پاسدار شهید مدافع حرم مهمان نمازخانه پادگان عاشورا شد.
همکاران شهید ضمن وداع با شهید مراسم قرائت زیارت عاشورا را برپا کردند.
در برنامه بعدی، وداع مردم در حسینیه فاطمةالزهرا (س) در نزدیکی همین پادگان برگزار خواهد شد.
انتهای پیام/ی
نـماز یعنى خدمت و بندگى, فرمان بردارى, سر فرود آوردن و تعظیم کردن به نشانه احترام.نماز, داروى نسیان و وسیله ذکر خداوند است. ادامه مطلب ...
اوایل شروع کارم یکی از روستاها تدریس می کردم...
یک روز پدر یکی از دانش آموزان اخراجی که به مدرسه احضار شده بود.
دلیل اخراج فرزندش را از مدیر دبیرستان پرسید و مدیر به او گفت :
معلم پرورشی پسر شما را اخراج کرده است!"
تا اینو گفت، پدر دانش آموز زد زیر خنده و خنده!!!
معلما و مدیر متعجب شدند و پس از مهلتی، مدیر با تعجب به او گفت :
برای چی می خندید؟!!!
پدر دانش آموز اخراجی گفت :
و الله ما ماهی پرورشی، میگو پرورشی و ... دیده و شنیده بودیم، اما معلم پرورشی ندیدیم و نشنیدیم.
این رو که گفت همه تو دفتر زدند زیر خنده!!!
خلاصه، مشکل پسره هم حل شد.