گرمای مهربانی
روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم.
آفتاب گفت: چگونه؟
باد گفت : آن پیرمرد را می بینی که کتی بر تن دارد؟
شرط می بندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می آورم.
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت.
هرچه باد شدیدتر می شد، پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید.
سرانجام باد تسلیم شد. آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد و کتش را از تن درآورد.
در آن هنگام آفتاب به باد گفت: دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است...
در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راهگشاتر است.
مهربونی همیشه گزینه اوله
بله کاملا درسته

سلام روز و روزگار خوش...
بسیار مطالبتون جالبه..
منم آپ کردم
خوشحالم کنید با کامنت های زیبا نون
سلام
ممنون و سپاس
ختما خدمت میرسم
عااااااااالی بود
سپاس و درود
سلام ....چه داستان جالب و چه نتیجه باحالی واقعا
سلام
سپاس ودرود
با"طلوع خورشید"
صبح درنهایت طراوت
قد میکشد،
روزی دیگَرآغازمیشود
نفس بکش
و یکبار دیگر،
برای بیداری خود
خدا را شاکر باش!
و بامحبت قدر نعمت هارا به جا آور
سلام صبح بخیر
سلام
ممنون و سپاس