عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)

داستان جالب یک کودک خیابانی

( حوصله داشتین بخونید #واقعیه )


برای دیدار خانواده بعد از ۱۶ سال دوری به ایران رفته بودم . یک روز که با اتومبیل برادرم بودم، در یکی از خیابان‌های شلوغ تهران پسری ۱۴ - ١۵ ساله اجازه گرفت تا شیشۀ ماشین را تمیز کند. به او اجازه دادم و اتفاقا کارش هم خیلی تمیز بود . یک 20 دلاری به او دادم. با حیرت گفت: 

شما از آمریکا آمدید ؟ 

گفتم :بله .

بعد گفت : امکان دارد از شما چند سوال دربارۀ دانشگاه‌های امریکا بپرسم. به همین خاطر هم پولی از شما بابت تمیز کردن شیشه نمی‌خواهم. 

رفتار مودبانه‌اش تحت تاثیرم قرار داده بود. گفتم: 

بیا بنشین توی ماشین باهم حرف بزنیم .  

 

با اجازه کنارم نشست .پرسیدم :

چند ساله ‌هستی ؟ 

گفت: ۱۶ . 

گفتم: دوم دبیرستانی ؟ 

گفت: نه، امسال دیپلم می گیرم ... 

گفتم :چطور ؟ 

گفت: درسم خوب است و سه سال را جهشی خواندم و الان سال آخرم . 

گفتم :چرا کار می کنی ؟ 

گفت: من دوسالم بود که پدرم فـوت شد ، مادرم آشپز یک خانواده ثروتمند است. من و خواهرم هم کار می کنیم تا بتوانیم کمکش کنیم، اما درس هم می خوانیم . پرسید: آقا ،شنیدم دانشگاه‌های آمریکا به شاگردان استثنایی ویزای تحصیلی و بورس می دهند . 

پرسیدم :کسی هست کمکت کند ؟ 

گفت: هیچ کس، فقط خودم و خودم . 

گفتم : غذا خوردی؟ 

گفت: نه! 

گفتم :پس با هم برویم یک رستوران غذا بخوریم و حرف بزنیم . 

گفت :به شرط این که بعد توی ماشین‌ را تمیز کنم! 

...و من هم قبول کردم.

با اصرار من سه نوع غذا سفارش داد و با مهارت خاصی بیشتر غذای خودش را در لابه‌لای غذای خواهر و مادرش گذاشت . نزدیک به ۲ ساعت با هم حرف زدیم ... دیدم از همه مسائل روز خبر دارد و به خوبی به زبان انگلیسی حرف می زند . نزدیک غروب که فرید را (اسمش فرید بود ) نزدیک خانۀ خود‌شان پیاده کردم ،تقریبا اطلاعات کافی از او در دست داشتم . قرارمان این شد که فردای آن روز مدارک تحصیلیش را به من برساند. مـن هم به او قول دادم که هر کاری که در توانم باشد، برای اقامت او انجام دهم . حدود ۶ ماهی طول کشید تا از طریق یک وکیل آشنا بالاخره توانستم پذیرش دانشگاه را تهیه کنم و آن را با یک دعوت نامه از سوی خودم برای فرید پست کردم . چند روز بعد فرید بغض کرده زنگ زد و گفت: 

من باورم نمی شود .فقط می‌خواستم بگویم ما دو روز است تاصبح داریم اشک شوق می ریزیم ...

با همسرم نازنین ماجرا را در میان گذاشته بودم ، او هم با مهربانی ذاتی‌اش کمکم کرد تا همه چیز سریع‌‌تر پیش برود. خلاصه ٦ ماه بعد در فرودگاه لس آنجلس به استقبالش رفتیم . صورتش خیس اشک بود و فقط از ما تشکر می کرد . 

وقتی دو سال بعد به عنوان جوان‌ترین متخصص تکنولوژی‌های جدید در روزنامۀ نیویورک تایمز معرفی شد، به خود ‌می‌بالیدیم ... نازنین بدون این که به ما بگوید، راهی برای آمدن مادر و خواهر فرید پیدا کرد ، یک روز غروب که از سر کار آمدم، نازنین سورپرایزم کرد و گفت خواهر و مادر فرید فردا پرواز می کنند. روز زیبایی بود . وقتی فرید آن ها را دید، قدرت حرف زدن و حتی گریه کردن هم نداشت. فقط برای لحظاتی در آغوش مادر و خواهرش گم شد و نگاهمان کرد و گفت: 

شما با من چه‌ها که نکردید ! 

مشغول پذیرایی از مهمان‌ها بودیم که نازنین صدایم کرد و فرید را نشانم داد که با یک حوله و سطل آب شبیه اولین بار در خیابان دیده بودمش ،داشت اتومبیلم را تمیز می کرد. از خانه بیرون رفتم و بغلش کردم .گفت: 

می خواهم هرگز فراموش نکنم که شما مرا از کجا به کجا پرواز دادید .

#دکتر_فرید_عبدالعالی امروز یکی از استادان ممتاز و برجستۀ دانشگاه هاروارد آمریکا هستند.

برگرفته از وبلاگ حکایت حکیمانه 

نظرات 6 + ارسال نظر
دوستانه یکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت 09:44 http://doostaneh7985.blogsky.com

چه خوش شانس بوده این جوان
کاش یکی از این آدمای پولدار با حوصله هم سر راه ما قرار میگرفت

دیگه بعضی وقتها شانس به آدم رو میکنه که این هم ی مورد از اونها بوده
امیدوارم که هرچی از خدا بخواهید بهتون بده . ان شاء الله

دوستانه یکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت 09:42 http://doostaneh7985.blogsky.com

خدایا!
امروز را با عشق تو
آغاز می‌کنم
بخشندگی از توست
عشق در وجود توست
قدرت در دستانِ توست...
عشق را در وجود ما قرار ده
تا مهربان باشیم.
الهی به امید تو!

بسیار زیبا
خداوند پشت و پناهتان باشد

زهرا شنبه 7 بهمن 1396 ساعت 23:39 http://arayeshe-aramesh.blogfa.com/

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است

چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد

عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت

چه سخن ها که خدا با من تنها ندارد

بسیار ریبا بود
احسنت

زهرا شنبه 7 بهمن 1396 ساعت 23:36 http://arayeshe-aramesh.blogfa.com/

سلام

چقدر جالب

سلام
ممنون ومتشکر

بهاره شنبه 7 بهمن 1396 ساعت 23:00 http://baranbhare88.blogfa.com/

داداش نباید مینوشتی اگه حوصله دارید بخونید باید مینوشتی حتما بخونید چون واقعا خیلی عالی بود داستانش
من همیشه فکر میکرم این چیزا واسه رماناست
بعد با این طرز تفکرم فکر میکردم تموم این دانشمندان و متخصص ها هم از تو لپ لپ در اومدن
خدایی خودمم بعضی وقتا از فکرای خودم تعجب میکنم

ممنون وسپاس آجی م

سبزاکلیلی شنبه 7 بهمن 1396 ساعت 19:53 http://www.jaragheyeshadi.blogfa.com

سلام

خیلی عالی و جذّاب بود

امیدوارم همه راهشون رو پیدا کنند و در انتخاب

مسیر زندگیشون موفّق باشند.

سلام
ممنون ازحضور سبزتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.