عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)

داستان زیبای دل نازکی کودک

 دل نازک کودکی!

هفت یا هشت سالم بودم، برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل باسفارش مادرم رفتم.
اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن!
پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش ... میوه وسبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35زار.
دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادادرای از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبه روی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خونه که برگشتم، مادر گفت: مابقی پولو چکار کردی؟
راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم: بقیه پولی نبود ... 

مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم.
داشتم ازکاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود، احساس غرور می‌کردم؛ اما اضطراب نهفته ای آزارم می‌ داد.
پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید: آقای صبوری، میوه و سبزی گران شده؟ 

گفت: نه همشیره.
گفت :پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ 

آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه ازجلو چشمش مرور می شد، با لبخندی زیبا رو به من کرد و گفت : 

آبجی، فراموش کردم  ولی چشم ،طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ می‌خورد. اگه حاجی لب باز می کرد و واقعیت رو می گفت ،به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری!
مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم.
حاجی روبه من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه ،کسی مهمونت می کنه یا نه!؟! 

به خدا هنوزم بعد 44 سال لبخندش و پندش یادم هست!


بارها با خودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟
چرا تعدادشون کم شده آدم هایی از جنس بلور که نه کتاب های روان‌شناسی خوندن  و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟
ولی تهمت رو به جان خریدن، تا دل نازک کودکی پریشون نشه ...!

نظرات 6 + ارسال نظر
بهاره شنبه 7 بهمن 1396 ساعت 23:15 http://baranbhare88.blogfa.com/

من توی این 14 سال زندگیم فکر کنم همچین آدمی ندیدم
هر چند که فکر کنم هنوز وقت دارم که ببینم و بشناسم آدمای بیشتر رو
راستی داداش این داستان واقعی بود و واسه خودت اتفاق افتاده بود یا که نه؟؟؟

ی چند موردی برام پیش آومد که الحق و انصافا به خیر گذشت

فاطمه شنبه 7 بهمن 1396 ساعت 11:52 http://fatemehtir81.blogfa.com

سلام داستان زیبای بود.وبلاگتون هم عالیه و امیدوارم هر روز و هر روز عاشق وعاشق تر امام حسین ع بشیم.یاعلی

سلام
ممنون و متشکر از شما
یا علی

فاطمه سادات جمعه 6 بهمن 1396 ساعت 18:46 http://dokhtarchadori.blogsky.com

سلام....بسیار زیبا....مرسی بابت حضوره همیشگیتون

سلام
ممنون و سپاس
خواهش می کنم

دوستانه جمعه 6 بهمن 1396 ساعت 17:50 http://doostaneh7985.blogsky.com

مولای من!!
یوسف زیبای زهرا!!!

شنیده ام از ما دلتنگ تری برای آمدنت..
شنیده ام دل نگرانِ مایی ...
شنیده ام گریه می کنی برای ما..
کی تمام می شود..
غروب هایی ک "دلِ" ما "گیرِ" دلتنگی ات است آقا؟؟ تسبیحی بافته ام،
نه از سنگ....
نه از چوب....
نه از مرواریـد...
من
بلور اشکهایم
را به نخ کشیده ام..
تا برای ظهورتان دعا کنم.


اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج
بسیار زیبا بود
ممنون و تشکر

دوستانه جمعه 6 بهمن 1396 ساعت 10:21 http://doostaneh7985.blogsky.com

الان هم از این جوانمردان پیدا میشه ؟

ان شا الله که پیدابشه

دوستانه جمعه 6 بهمن 1396 ساعت 10:20 http://doostaneh7985.blogsky.com

‍ ‍  سلام

صبح آدینه تون بخیر وخوشی

جمعه تون مبارک
امروزجاودانه است
و زیبـاتـرین
روزدنیـاست
شـادباش
وخوشحالی رافریادبزن
امیدوارم آدینه زیبا یی
درکنار خانواده ودوستان داشته باشید

سلام و نور
با تشکر از شما
امیدوارم شما هم جمعه خوبی را پشت سر گذشته باشید و آرزوی موفقیت و شادکامی رایتان دارم .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.