گویند ساز زنی به قریهای وارد شد و صدای ساز و دهل شنید...
علت را جویا شد.
گفتند : خانهی خان جشن و سرور است.
آدرس بگرفت و بدانجا شد، محفلی بود که خان آراسته و مردمان به پایکوبی مشغول.
ساز زن رخصت خواست تا او هم در سازش بدمد و در شادی سهیم
شود...
چون خان رخصت داد، ساز زن نواختن آغازید و خان را خوش آمد و دستور داد تا مباشر پس از اتمام مجلس کیسهی گندمی بدو دهد .
این بار ساز زن را خوش آمد و با حرارت بیشتری در ساز دمید تا مجلس
به سرآمد و ساز زن خسته و کوفته به انبار و پیش مباشر شتافت به قصد دریافت کیسهی گندم.
به مباشر سلام داد و کیسهی گندم را مطالبه کرد .
مباشر از او دست خط خان را مطالبه کرد.
ساز زن از این تقاضا برنجید و نزد خان بشد و با گلایه شرح ماجرا بگفت.
خان لبخندی زد و گفت :
تو ساز زدی و ما خوشمان آمد،ما هم چیزی گفتیم تا تو خوشت بیاید، این به آن در ...!!!
برای زیبا زندگی نکردن،
کوتاهی عمر را بهانه نکن…
عمر کوتاه نیست…
ما کوتاهی می کنیم!!
زندگی، لحظه به لحظه اش غنیمت است، فرصت است، شانس است، عشق است…
بسیار عالی

به امیدخدا در آینده قسمت می شود ، ما فروردین امسال با خواهران رویا و نرجس رفتیم
با تشکر و سپاس انشالله ...
انشاالله که بازهم قسمتتان شود