بزرگی تعریف می کرد که در جوانی اسبی داشتم. وقتی سوار آن می شدم و از کنار دیواری عبور می کـردم، سایه اش به روی دیوار می افتاد، اسبم به آن سایه نگاه می کرد و خیال مـی کـرد اسـب دیگری است، لذا خرناس می کشید و سعی می کرد از آن جلو بزند، و چون هر چه تندتر می رفـت و می دید هنوز از سایه اش جلو نیفتاده است، باز هم به سرعتش اضافه می کرد، تا حدی که اگر این جریان ادامه می یافت، مرا به کشتن می داد.
اما به محض این که دیوار تمام می شد و سایه اش از بین می رفت، آرام می گرفت.
*******************
حکایت بعضی از آدم ها هم در دنیا همین طور است.
وقتی که بدون درنظر گرفتن توانایی های خود به داشته های دیگران نگاه کنی،
بدنت که مرکب توست، می خواهد در جنبه هـای دنیوی از آن ها جلو بزند و اگر از چشم و همچشمی با دیگـران بـازش نـداری، تـو را بـه نابودی می کشد.
درقدیم مردم آرامش بیشتری داشتند ؛ چون رقابت در شعور و معرفت و شخصیت بود .!!!
ولی اکنون رقابت در چشم و هم چشمی در مُد و تجمّل گرایی و مصرف گرایی است !!!
عالی بود عالی
_____________________________________________
God puts some people out of your lives to protect you against them.
Don't follow them...
خدا براى حفاظت از شما بعضى آدمارو از زندگیتون خارج میکنه.
دنبالشون ندوید...
@Eshghe_Sepid
دقیقا