مرد : ماه من می شوی؟
مرد قبول کرد و گفت: زن : آن وقت دستت به من نمی رسد!
مرد : حالا میگی چکار کنم؟
زن : ماهی ات می شوم!
مرد با خوشحالی گفت:چه عالی! داشتن ماهی چه کیفی دارد!
زن گفت: حالا که ماهی ات شدم، اجازه بده کمی شنا کنم. ماهی به شنا زنده است!
مرد گفت: کجا می خواهی شنا کنی؟
زن گفت: چشمان زلالت، جان می دهد برای شنا کردن!
مرد گفت: راست می گویی؟ چگونه؟
زن گفت: تو فقط اجازه اش را بده شنا کردن با من!باشه! ولی زیاد از ساحل دور نشو! می ترسم غرق شوی!
زن به شکل ماهی در آمد و به داخل چشم مرد شیرجه زد و شنا کنان وارد دل مرد شد و دید که ماهی های دیگری در آنجا مشغول شنا و جست و خیز هستند.
او دیگر معطل نکرد و شنا کنان برگشت و از چشم مرد بیرون پرید و به راه افتاد که برود.
مرد پرسید: چی شده ماهی من؟ کجا می روی؟
زن جواب داد: می روم ماهت بشوم!
مرد گفت: آن وقت دستم به تو نمی رسد!
زن گفت: همان بهتر که نرسد!
مرد پرسید: آخه چرا؟!
زن گفت: چرایش را از دلت بپرس!
دل که نیست، حوضچه پرورش ماهی است!
نه کاری ندارم :)
راحت باشید :)
با تشکر و سپاس از حضور گرمتون
روز خوبی داشته باشید
چه حکمتیه شما آنلاینید من میام خخخ
:)
سلام هستم در خدمتتون
سلام :)
خیلی جالب بود :)
سلام ممنون از آجی گلم
حوضچه پرورش ماهی
شماره تلفنی چیزی نداره این آقا واسه عید ماهی قرمزا رو از دلش سفارش بدیم برامون بیاره
بله چرا که نه آجی
سلام
ممنون که به وبم سر میزنید
باعث افتخاره
امیدوارم جبران کنم
سلام و درود
با تشکر و سپاس بابت بازدید و حضورتان
شما هم لینک شدید
قشنگ بود
ممنون و متشکر
بازهم به ما سر بزنید
ضمنا آدرس وبتون بالا نمی آید مشکلی دارد ؟