عاشقان حسین (ع)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)
عاشقان حسین (ع)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)

زندگیتون رو سخت نگیرید!

زندگیتون رو سخت نگیرید!

درگیر تجملات عذاب آوری که همه انرژی و درآمد شما رو محاصره میکند نشوید. کتابی خوندم به نام قانون 70 %

70 درصد برنامه های آخرین مدل گوشی ها، بدون استفاده می ماند!

به 70 درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست!

70 درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند!

70 درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود!

از 70 درصد استعدادهایمان استفاده نمیشود!

70 درصد از محبت و عشقمان را ابراز نمیکنیم!

70 درصد از کل درآمد طول عمرمان، برای دیگران باقی می ماند!

روزهایمان می گذرد و پول هایمان

در بانک ها و عشقمان در سینه می ماند...

وقتی که زنده ایم فکر می کنیم

پول کافی برای خرج کردن نداریم،

اما وقتی که می میریم

هنوز پول بسیار زیادی می ماند

که هنوز خرج نشده اند...

و چقدر 70 درصد دیگه!!!!

چه خوشبختند آنانـــی کـــه....

http://uupload.ir/files/ylx9_%DA%86%D9%87_%D8%AE%D9%88%D8%B4%D8%A8%D8%AE%D8%AA%D9%86%D8%AF.jpg

چه خوشبختند

آنانـــی کـــه

به پــای هــم پیـــر

میشـونــد،،،

نـه به دســـت هــم.

باور کنید!

دنیا کوتاه است

کمی مهربانتر زندگی کنیم

اثر شگرف زیبایی تعبیر و تفسیر زندگی

یک_دقیقه_مطالعه 

نویسنده‌ای مشهور، در اتاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه  قلم در دست گرفت و چنین نوشت:

"سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند. 
مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت. 
در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقه‌م از دستم رفت.
سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم. 
در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد. 
مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد.

" و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!"

در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اتاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌زده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود، خواند. 
بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اتاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.

نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:

"سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سال ها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.

 سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم. 

حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمین‌گیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.

 در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.

 اتومبیلم از بین رفت، امّا پسرم بی آن که معلول شود، زنده ماند.

" و در پایان نوشته بود: 

"سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!"

نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد.

در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند، بلکه امتنان و شاکر بودن است که ما را مسرور می‌سازد.

زندگی باید کرد.....

کبوتر

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

و دلم بس تنگ است

باز هم می‌خندم

آنقدر می‌خندم که غم از روی رود…

زندگی باید کرد

گاه با یک گل سرخ

گاه با یک دل تنگ

گاه باید رویید در پس این باران

گاه باید خندید بر غمی بی‌پایان…