شیخ دانایی برای جمعی سخن میگفت و پند میداد.
در بین پندها لطیفه ای برای حضار تعریف کرد. همه دیوانه وار خندیدند!
بعد از لحظهای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجددا لطیفه را تکرار کرد تا این که دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت :
وبلاگ زیبایی دارید
خوشحال میشم سربزنید
سلام با تشکر از بازدید و حضور گرمتون
حتما
واقعا!!!!!!!!!
چرا؟!!!!
هرچقدر هم آدم به خودش امید بده ولی بازم ته دلش ناراحت میشه
به هرعنوان هر طورکه حساب کنیم امید بهتر از ناامیدی هست
سلام وب سایت معلولیت محدودیت نیست (شعرهای شاعری توانمند) با یک مطلب با عنوان نتایج مسابقات کشوری احسن احمدی آپ شدتشریف بیارید
سلام
حتما
سلام خوب دیگه ما آدمااینطوری هستیم
خدایا
لب های تشنه ام را،دهان فرو بسته به روی لقمه ام را،چشم و گوش از وسوسه گریخته ام را دریاب مرا از شراب مهر خود جرعه بنوشان،مرا از مائده غفران خویش روزی ببخش و چشم و گوشم را به تماشا و شنیدن جلوه ها و نغمه های وصل خود خرسند کن
التماس دعا
#رمضان_کریم
با تشکر
محتاجیم به دعا