عاشقان حسین (ع)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)
عاشقان حسین (ع)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)

جوانان، عزیزان ما هستند!

 یک دقیقه مطالعه خاطره استاد  دانشگاه
دقیقاً ۲۳ سال پیش در اتوبان قزوین- تهران بعد از سیمان آبیک با سرعت ۱۵۰ کیلومتر در ساعت با اتومبیل پاترول دو درب به سمت تهران می‌ آمدم. هم عشق سرعت داشتم و هم این که کلاسم دیر شده بود. 

ناگهان متوجه یک افسر راهنمایی و رانندگی شدم که کنار اتوبان برای این که من را متوقف کند، چنان بالا و پایین می‌ پرید و دست تکان می‌‌ داد که دیدنی بود. به ناچار در فاصله ‌ای جلوتر توقف کردم و قبل از این که من دنده عقب بگیرم، ایشان سوار ماشین راهنمایی و رانندگی شد و خودش را به من رساند.

 تصور من این بود؛ که اتومبیل را به پارکینگ هدایت خواهند کرد و خودم هم با جریمه سنگینی مواجه خواهم شد. پیاده شدم او هم پیاده شد. آنقدر عصبانی بود و فریاد می‌ کشید که اجازه حرف زدن پیدا نکردم. در همان حال پرسید: 

شغلت چیست؟ 

من هم که تازه مدرس دانشگاه شده بودم و در سنین جوانی برایم بسیار مهم بود، با عذرخواهی بابت سرعت بالا گفتم: 

استاد دانشگاه هستم؛ کلاس دارم. چون دیر کرده‌ام با سرعت می‌ رفتم.

او با فریاد (البته کمی نسبت به لحظات قبل آهسته‌تر) گفت: 

عزیزم، من و امثال من زحمات زیادی کشیدیم تا شما جوانان فرصت درس خواندن پیدا کنید. شما عزیز ما هستید. سرمایه ى این مملکت هستید. تقاضا می‌کنم به‌ خاطر خودت و به‌ خاطر کشورت، مواظب جان خودت باش و این را بدان اگر از خودت مواظبت نکنی، بابت مالیاتی که دادم تا تو درس بخوانی راضی نیستم. 

و بعد دست داد و خداحافظی کرد.
مات و مبهوت شده بودم. خودم را جمع و جور کردم؛ و گفتم: 

من به شما قول می‌ دهم؛ هیچ گاه بیش از سرعت ۱۲۰ کیلومتر نروم. 

آنقدر برخورد ایشان برایم آموزنده بود؛ که همواره به قولم وفادار بوده‌ ام و همیشه تصور می‌ کنم آن افسر شریف من را می‌ بیند. اگر او اتومبیل مرا می‌‌ خواباند و من را جریمه می‌ کرد، آنقدر تحت تأثیر قرار نمی‌ گرفتم. 

گاهی یک رفتار چقدر می‌ تواند آموزنده باشد. هرچند هر برخورد قانونی حق ایشان بود.

این گذشت تا چند ماه پیش در اتوبان باقری تهران از سمت شمال به جنوب با سرعت ۱۰۰ کیلومتر می‌ رفتم. ناگهان متوجه افسر جوانی شدم که به سمت وسط اتوبان دوید و با تابلویی در دست دستور توقف داد. 

در کنار اتوبان ایستادم و پیاده شدم. عرض کردم: 

قربان تخلف کردم؟ 

گفتند: بله اینجا سرعت ۸۰ تاست. ابتدای اتوبان هم مشخص شده‌است. 

گفتم :معذرت می‌ خواهم. متوجه نشدم. 

مدارک را گرفت و جریمه کرد.

وقتی مدارک و جریمه را به دستم داد، گفتم :

حال که کار تمام شده‌ است، می‌‌ خواستم مطلبی را عرض کنم 

و ادامه دادم: شماعزیز ما هستید و سرمایه این مملکت، آن طور که شما به وسط اتوبان دویدید، من نگران سلامتی‌ تان شدم. شما می‌ توانید شماره اتومبیل خاطی را بردارید و جریمه کنید یا به گشت بعدی اطلاع دهید، اما خواهش می‌ کنم به وسط اتوبان ندوید. 

افسر ساکت بود. به چشمان او نگاه کردم که خیس اشک شده بود و با بغض خفیف گفت:

تا به‌ حال کسی که او را جریمه کرده باشم، با من این طور صحبت نکرده بود!

خداحافظی کردم و یاد آن افسر شریفی افتادم که همین جملات را ۲۳ سال پیش به من گفته‌ بود. و آن تأثیرات را در روح و روان و دل من گذاشته بود. که دیگر آن طور عشق سرعت نداشته باشم. حال خداوند فرصتی برایم فراهم کرد که من آن جملات سازنده و زیبا را به نسل بعدی همان افسر بگویم.

جوانان، عزیزان ما هستند. و سرمایه ى این مملکت؛ لازم است مواظب خودشان باشند. تمام مردم برای بالندگی آنان هزینه داده‌اند، مالیات داده‌اند و زحمت کشیده‌ اند و آنان را دوست دارند.
سبز باشید.

نظرات 2 + ارسال نظر
mahnaz سه‌شنبه 22 اسفند 1396 ساعت 10:36

سلام ...چقدر زیبا بود واقعا عالی بود کاش برخورد و دیگاههامون همیشه اینطوری بود

سلام
ممنون و متشکر
نظر لطف شماست

پ.م سه‌شنبه 22 اسفند 1396 ساعت 05:48 http://farmandeh1400.blogfa.com

سلام
وبلاگ خوب و به روزی دارید. مطلب قشنگی بود به خصوص در آستانه مسافرت های نوروزی. خوشحال می شوم به وبلاگ ما هم سربزنید. موفق باشید.

سلام و درود
با تشکر از بازدید و حضورتان
بله حتما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.