عاشقان حسین (ع)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)
عاشقان حسین (ع)

عاشقان حسین (ع)

از دیارشهرتاریخی لیدوما ((ممسنی))**************************اخبار روز شامل( علمی - فرهنگی - سیاسی - مذهبی -تاریخی - ورزشی -پزشکی -طنز)

حکایت زیبا

حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد (بسیار خواندنی)

نتیجه تصویری برای عکس بهلول در شکرستان

آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.... شیخ احوال

بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص

کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه

کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟  

میگویم و از پیش خود « بسمالله » عرض کرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض کرد اول

میخورم و لقمه کوچک برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر

میگویم و در اول و « بسمالله » نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه که میخورم

آخر دست میشویم.. بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو میخواهی که مرشد خلق باشی

در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این

مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او

رسید. بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمیداند. بهلول

فرمود: آیا سخن گفتن خود را میدانی؟ عرض کرد آری... سخن به قدر میگویم و بیحساب نمیگویم و

به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمیگویم که مردم

از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت

بیان کرد. بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمیدانی.. پس برخاست و برفت.

مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار

است، شما نمیدانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو که آداب

طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟ عرض کرد آری... چون

از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول

(علیهالسلام) رسیده بود بیان کرد. بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست

برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربهالیالله مرا بیاموز. بهلول گفت:

چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن

طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب

تاریکی دل شود. جنید گفت: جزاک الله خیراً! و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت

درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه

بود.. هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در خواب کردن

اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری

نباشد.

نظرات 4 + ارسال نظر
بهاره جمعه 3 آذر 1396 ساعت 21:23 http://http://bahaveh.blogfa.com/

این حکایت تو کتاب ادبیات پارسالمون بود هنوزم که میخونمش به نظر جالبه

بله این حکایتها همیشه باقی می مانند

بهمن جمعه 3 آذر 1396 ساعت 15:29 http://bia2tanz6.mihanblog.com

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملایک تو قدر خود نمیدانی چه حاصل

ممنون و سپاس

مهساسلطانیان پنج‌شنبه 2 آذر 1396 ساعت 17:58 http://khane8tom.blogsky.com

درود بر شما بزرگوار...ممنون از پست جدیدتان...منتظرتان در خوان هشتم هستیم...مانا باشید بدرود

سلام و درود
با تشکر از شما
حتما

بهمن پنج‌شنبه 2 آذر 1396 ساعت 08:22 http://bia2tanz6.mihanblog.com

دردا که درد ما به دوائی نمیرسد

وین کار ما به برگ و نوائی نمیرسد

در کاروان غم چو جرس ناله میکنم

در گوش ما چو بانگ درائی نمیرسد

راهی که میرویم به پایان نمی‌بریم

جهدی که میکنیم بجائی نمیرسد

این پای خسته جز ره حرمان نمیرود

وین دست بسته جز به دعائی نمیرسد

بر ما ز عشق قامت و بالاش یک نفس

ممکن نمیشود که بلائی نمیرسد

هرگز دمی به گوش گدایان کوی عشق

از خوان پادشاه صلائی نمیرسد

گفتم گدای کوی توام گفت ای عبید

سلطانی این چنین به گدائی نمیرسد

بسیار زیبا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.