بهش گفت مادر الزایمر داری،
بخاطرهمینم باید ببرمت اسایشگاه سالمندان،
مادرگفت:چجوربیماری ای؟
پسرجواب داد:ینی همه چیوفراموش میکنی،
مادر گفت :انگارخودتم همین بیماریو داری،
پسر گفت: چطور؟
مادرگفت:انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم،
کمر خم کردم تا قدراست کنی،
پسررفت توی فکر،برگشت به مادرش گفت:
مادر منوببخش،
مادرگفت:برای چی؟
پسرگفت:بخاطر کاری ک میخواستم بکنم:
مادر گفت:من ک چیزی یادم نمیاد!
حداقل رنگ متنو عوض میکردی خخخخخخ
رنگش قشنگ بود عوض نکردم :
سپاس از حضورت دوست من